رایین قشنگ منرایین قشنگ من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

فرشته کوچک خوشبختی

چند روزی بیشتر نمونده

بابایی عزیزم دیگه چند روزی بیشتر نمونده که به این دنیا پا بزاری من و مامان منتظر اومدنت هستیم و داریم لحظه شماری می کنیم امیدوارم دنیا با روی خوب و پاکش ازت استقبال کنه  مامان این روزهای آخر خیلی داره اذیت می شه مامان بزرگ و خاله بهناز هم برای اومدنت خیلی دارن زحمت می کشن یه عالمه هم برات اسباب بازی و لباس قشنک خریدن و یه اتاق خشگل برات درست کردن بابایی همه چیز آماده اومدنت بیا که منتظرتیم دوست دارم   
30 شهريور 1392

مامانی تحت فشاره

سلام نفس مامان عشق مامان الان که دارم وبلاگت رو به روز می کنم دیگه نفسی برام نمونده اینقدر که سر قشنگ و کوچولوت رو زیر قفسه سینم فشار می دی مامانی و من حسابی درد می کشم. خوشگل مامان تقریباً اتاقت رو چیدیم ولی نمی دونم دلم می خواد اتاقتو خیلی قشنگ تر کنم نمی دونم چرا دلم راضی نمی شه و دلم می خواد بازم بیشتر برات وسایل بخرم ولی همه می گن صبر کنم تا بیایی و خیلی از چیزا رو وقتی اومدی با خودت بخرم مخصوصاً بقیه لباسا رو ببینم سبزه ای یا سفید قد بلندی یا کوتاه ریزه میزه ای یا تپل مپلی و..........  مامانی چند روزی هست که شدید سکسکه می کنی البته دو روزه کمتر شده ولی جمعه و شنبه من حتی آبم می خوردم سکسکه می کردی الهی بمیرم روز اول خودتم می...
12 شهريور 1392

سرویس تختخواب

سلام پسر قشنگ مامان بالاخره پریشب با کلی مکافاتی که من و بابایی کشیدیم سرویس خواب قشنگتو آوردن و مامان جون و خاله بهناز دیروز زحمت کشیدن و اتاقتو چیدن و کلی همه قربون صدقه خودتو و وسایلت رفتیم. عشق مامان هنوز من و بابایی باید یک کمی تغییرات توی اتاقت بدیم ولی اتاقت خیلی ناز شده عشق مامان دیشب بابایی همش می رفت توی اتاقتو یک ایده جدید می داد. انشاءالله هر وقت که اومدی با استفاده ازشون کلی لذت ببری. بابایی هم هر وقت نگاش به اتاقت می یفته همش می گه سلام بابایی و کلی ذوق می کنه. الهی قربونت برم مامان کلی پاهاش ورم کرده دیروز تو هم با ما ذوق میکردی و توی دل مامانی جشن گرفته بودی و لگد بارونم کردی مخصوصاً وقتی که ظهر می خواس...
6 شهريور 1392

مامانی تنبل شده

سلام پسر قشنگ مامان پسر قشنگم خیلی وقت وبلاگت رو آپدیت نکردم فسقلی حسابی تنبلم کردی. مامانی تنبل شده و درگیر کارهای آقا کوچولوی خودش . عسل مامان این روزا شیطنتات زیاد شده فکر کنم حسابی جات تنگه و حسابی به مامانی فشار می یاری . چهارشنبه هم که مامانی رفت دکتر کلی ترسوندیش آخه دکتر نوار قلب نازت رو می خواست بگیره چون من گفته بودم که خودتو سفت می کنی و کم ضربه می زنی . مامانی کلی طول کشید تا تکون خوردی کلی توی دلم قربون صدقت رفتم،برات شعر خوندم صلوات فرستادم تا تکون بخوری بعدشم که افتادی به تکون خوردن دیگه بیخیال نمی شدی. راستی وقتی دستیار دکتر که یکمم بداخلاقه دستگاه نوار قلبو گذاشت رو شکمم یک لگد زدی زیر دستش و دستش پرید بالا و تنونست جل...
2 شهريور 1392
1